سايت قشنگيه
بابا وبلاگ
عيبي نداره كه هر چي مي خوام اينجا بنويسم،البته مهم نيست چون اگه عيب هم داشته باشه مي نويسم ،مي نويسم كه:
من مرغ كور جنگل شب بودم ، باد غريب محرم رازم بود
چون بار شب ، به روي پرم مي ريخت
تنها به خواب مرگ نيازم بود
من مرغ كور جنگل شب بودم، در قلب من هميشه زمستان بود
رنگ خزان و سايه تابستان ، در پيش من همه يكسان بود
يك شب كه باد سٌم به زمين مي كوفت ، وز يال او شراره فرو مي ريخت
يك شب كه از خروش هزاران رعد ، گويي كه سنگ پاره فرو مي ريخت
از لابه لاي توده ي تاريكي ، دستي درون لانهي من لغزيد
وز لرزه اي كه در تن من افكند ، بنياد آشيانهي من لرزيد
يك دم ، فشار گرم سر انگشتش، چون شعله،بالهاي مرا لرزاند
چون پنجه اش به روي تنم لغزيد ، قلب من از تلاش تپيدن ماند
اين دست گرم، دست تو بود اي عشق، دست تو بود و آتش جاويدت
من مرغ كور جنگل شب بودم ، بينا شدم به سرمهي خورشيدت